دیریست که در دیار غربت حبسم
در آخر این ترانه ها می رقصم
در ثانیه های بی کسی و هجرت
من بی تو و خنده های تو میترسم
انگار میان خاطرات دیروز
مربوط به این دقایق بی ربطم
در عشق فرو رفته و مدهوش توام
من باز در این دفتر شعرم غرقم
بیمارم و بیمار تو و افکارت
من در قفس فاصله ها می لرزم
شب در سدد نوش و خروش قلبت
انگار میان عالمی بی وزنم
با عشق تو و ناز نگاهت هنوز
من اول این زندگی بی مرزم...!